شاه دین گفت به عباس دلاور زجا بر خیز ببین حالم برادر
علم بر گو به دست کی سپردم به غیراز تو علمداری ندارم
فلک آخر به ما جور جفا کرد به بحران تو مارا مبتلا کرد
علم بر گو به دست کی سپردم به غیراز تو علمداری ندارم
به عالم جز من مظلوم بی یار کسی نشنیده شاهی بی علمدار
علم بر گو به دست کی سپردم به غیراز تو علمداری ندارم
علم را نوبت دیگر به پا کن زجا برخیز و رو در خیمه ها کن
علم بر گو به دست کی سپردم به غیراز تو علمداری ندارم
سکینه در حرم بی صبر و تاب است نشسته منتظر از بهر آب است
علم بر گو به دست کی سپردم به غیراز تو علمداری ندارم
نظرات شما عزیزان:
khiyli donabalesh migardam